امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
حلما بانوحلما بانو، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

امیرعلی گلم

باز باران

باز باران با ترانه .... میخورد بر بام خانه. یادم آمد کربلا را دشت پرشور و بلا را.... گردش یک ظهر غمگین گرم و خونین لرزش طفلان نالان زیر تیغ و نیزه ها را با صدای گریه های کودکانه وندرین صحرای سوزان میدود طفلی سه ساله پر ز ناله، دلشکسته،پای خسته باز باران.... قطره قطره میچکد از چوب محمل خاکهای چادر زینب به آرامی شود گل.... باز باران...   ...
14 آبان 1392

یه شب بد

دیشب شب پرماجرا و بدی بود امیرعلی گلم باز دوباره شیطنت کاردستش داد و وقتی بیرون بودیم از رو یه ارتفاعه یک متری افتاد، فدات بشم مامان آخه چرا اولش یه کم گریه کردو ساکت شد ولی بعد از نیم ساعت گیج شد و خوابید و از اونجایی که شنیده بودم اگه سر ضربه بخوره خواب نشونه خوبی نیست دلشوره گرفتمو بردیمش بیمارستان، از ناراحتی داشتم دق میکردم .عکس انداختن اونم به چه مصیبتی از خواب پریدو جیغ میزد، فقط خدا میدونه که چه شبی بود خداروشکر که بخیر گذشت .خدایا پسرمو به خودنت میسپارم خودت نگهدارش باش. ...
11 آبان 1392

ماجراهای امیرعلی

 بعد از یه تآخیر برگشتیم با یه عالمه عکس از ماجراهایه امیرعلی یه چند روز رفتیم شهرستان استقبال حاجیمون ، الان هم که چند روزه مهمون داریم خلاصه گرفتار بودیم شدید بریم ببینیم عکسایه امیرعلی گلی مارو وقتی امیرعلی خرید میرود   ممکنه از یه مارک خاص خوشش بیادو بخواد تبلیغش کنه   ممکن هم هست هوس کنه خودش فروشنده بشه امیرعلی وقتی غذا میخوره وقتی امیرعلی میره پارک همه بچه ها رویه سرسره اند نمیدونم پسر من اون زیر چیکار میکنه   برای دیدن باقیه ماجراها بفرمایید ادامه مطلب       وقتی ام...
9 آبان 1392

یه پسر سر به هوا

دوستان امیرعلی گلی جدیدآ خیلی نترس شده وقتی جایی میریم چهار چشمی باید حواسم بهش باشه که گم نشه بعد از ماجرایه گم شدن محمد طاهایه عزیز چشمم بدجور از گم شدنه بچه ها ترسیده اگه یه لحظه از جلویه چشم دور شه قلبم می ایسته اواخر مرداد ماه بود که با مامان بزرگ و بابا حاجی امیرعلی رفتیم خرید، با امیرعلی رفتم تو یه کفش فروشی تا یه کفش براش بخرم تا اومدم  یه کفشو نیگاه کردم و گذاشتم سر جاش، دیدم امیرعلی نیست رفتم بیرون دوطرف سالن نبود غرفه بغلی بابا بزرگ و مامان بزرگش بودن رفتم از در نیگاه کردم ندیدمش دویدم تا تهه سالن قسمت خروجی ترسیدم بره تو خیابون یا کسی برده باشتش یعنی چشمتون روزه بد نبینه سکته رو زدم...
25 مهر 1392

روز کودک

کودکم کودکانه بمان و کودکانه زندگی کن   قلبی کودکانه داشته باش تا شادی کودکی جاوید بماند       روزت مبارک فرشته کوچولو همیشه فرشته بمان       ...
17 مهر 1392