یه پسر سر به هوا
دوستان امیرعلی گلی جدیدآ خیلی نترس شده وقتی جایی میریم چهار چشمی
باید حواسم بهش باشه که گم نشه بعد از ماجرایه گم شدن محمد طاهایه عزیز
چشمم بدجور از گم شدنه بچه ها ترسیده اگه یه لحظه از جلویه چشم دور شه
قلبم می ایسته اواخر مرداد ماه بود که با مامان بزرگ و بابا حاجی امیرعلی رفتیم
خرید، با امیرعلی رفتم تو یه کفش فروشی تا یه کفش براش بخرم تا اومدم یه کفشو
نیگاه کردم و گذاشتم سر جاش، دیدم امیرعلی نیست رفتم بیرون دوطرف سالن نبود
غرفه بغلی بابا بزرگ و مامان بزرگش بودن رفتم از در نیگاه کردم ندیدمش دویدم
تا تهه سالن قسمت خروجی ترسیدم بره تو خیابون یا کسی برده باشتش یعنی
چشمتون روزه بد نبینه سکته رو زدم دیدم نیست دوباره برگشتم طرف غرفه ای که
مامان بزرگ و بابا حاجی اونجا بودن میخواستم بگم امیرعلی گم شده یه دفه چشمم
خورد به شازده که پایین رو زمین فرش بود پیشه آقایه فروشنده نشسته و داشت
با تلفنش بازی میکرد واسه خاطر همینم اول ندیده بودمش چون قایم شده بود
یکی دو هفته پیش عمویه امیرعلی اومده بود پیش ما با هم رفتیم بازار تویه یه چشم
به هم زدن من داشتم یه چیزی قیمت میکردم دیدم امیرعلی نیست دویدم بیرون بابا
و عمو هرکدوم به یه طرف دویدن منم رفتم غرفه بغلی اسباب فروشی بود دیدم آقا یه
توپ دستشه و خونسرد داره میاد طرفم
جالبه همه یه این اتفاقا تو بازار میوفته وقتی جمعیتو میبینه هیجان زده میشه و نمیشه
کنترلش کرد
همین دو سه شب پیش رفته بودیم خرید من داشتم لباس میدیدم امیرعلی پشت
من داشت اسباب بازی نیگاه میکرد بابایه امیرعلی رفت برا عموش لاستیکه ماشین
قیمت بگیره، یه دفه تو یه ثانیه دیدم نیست
زنگ زدم به باباش که بدو بیا که امیرعلی گم شد با خونسردی از اون ور خط گفت اومده
پیشه من نگران نباش
دیگه خلاصه بگم با وجود همچین بچه یه سر به هوایی دیگه تصمیم گرفتم تا اطلاعه
ثانوی فکر خریدو تفریحو از سرم بیرون کنم
ولی با همه ی شیطونیاش عاشقشم جدیدآ با شیرین زبونیاش دله مامانیرو میبره
پیامایه بازرگانی رو حفظ میکنه و برا من تکرار میکنه کفش سلامتی و آب ث و رب تبرک
لورن هاردی رو که خیلی دوس داره هروقت نشون میده از خنده ریسه میره ازش
میپرسم داری چیکار میکنی؟ میگه دارم اس ام اس میدم کله پوک من باید ....تا آخرش
برام میگه
از برنامه های کودک هم فیتیله عموپورنگ و از همه بیشتر رنگین کمون شبکه تهرانو
خبلی دوست داره
هر وقت خوردنی بهش میدم میگم بفرمایید، میگه مرسی باز من میگم نوش جان
چند روزه پیش بهش گفتم مامان حوله رو بیار برام، آورد
بهش گفتم مرسی اونم گفت نوش جان
ببخشید که طولانی شد در پست بعدی یه عالمه عکس دارم براتون حتمآ بیاید