یاد ایام 2
امشب بابایی و پسری رفتن دو نفری بترکونندمنم از فرصت استفاده کردمو اومدم که ادامه ی خاطرات امیرعلی گلی رو بنویسم: اولین دلتنگی گل پسرمو وقتی احساس کردم که تو پنج و نیم ماهگی مجبور شدم بسپرمش دست پرستار، چون مرخصیم تموم شده بود و مجبور بودم برم سر کار، یادم نمیاد هیچ وقت از رفتن به سر کار تا این حد ناراحت بوده باشم. روزایه اول خیلی سخت بود پشت سرم گریه میکرد و من با بغض و دل شکسته میرفتم ولی چه می شد کرد زندگی سختی داره و برای رفاهش باید این کارو میکردم. در فاصله رفتن تا برگشت چند بار با پرستارش...
نویسنده :
مامان امیرعلی گلی
22:22