امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره
حلما بانوحلما بانو، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

امیرعلی گلم

همین حوالی

دیروز حس کردیم امیرعلی گلی خیلی تنهاست و چون اطرافمون کسی نیست که پسرکم باهاش بازی کنه خیلی دلمون گرفت  دمدمایه غروب بود که رفتیم پشت هتل لیپار ، یکی از مکان هایه زیبایه اینجا مدتی نگذشت که سرو کله چند تا بچه گربه پیدا شد و وروجک ما رو حسابی ذوق زده کرد یه دوست کوچولو هم اوومدو همبازیه پسر ما شد. رو تخت کناری یه خانواده نشسته بودن دیدیم امیرعلی هی میگه شادمهر....شادمهر.... و به اون تخت اشاره میکنه ...با تعجب نیگا کردیم دیدیم بنده خدا واقعآ شبیه شادمهره  مردیم از خنده   توو نزدیکیمون یه آقایی داشت قلیون میکشید یهو امیرعلی گفت بابا ببین از تو دهن اوون آقاهه ...
2 خرداد 1393

خنده بازار

دیشب سه نفری بیرون رفته بودیم...   بابا از ماشین پیاده شد چیزی بخره ....امیرعلی پشت نشسته بود و  در حالی که بستنی لیوانیه توو دستش آب شده بود چرت میزد. ماشین دوبله پارک بود تو یه لحظه چشمم از تو شیشه افتاد به پراید کناری ،دیدم داره میره جلو توشم هیچ سر نشینی نبود با خودم گفتم وای یادشون رفته دستی رو بکشن میخواستم بوقی بزنم تا راننده هرجا هست متوجه بشه که وقتی دورو برمو نیگاه کردم متوجه شدم خودمونیم که داریم میریم عقب نه پراید کناری سریع دستی رو کشیدم ماشین یهو ایستاد امیرعلی که گیج بود از رو صندلی افتاد و تموم بستنی هاش ریخت رو دست و بالشو ماشین پر شد یه وضی بود که بیا...
12 ارديبهشت 1393

سال جدید

یکماه از سال جدید گذشت و بالاخره فرصتی پیش آمد تا خاطرات سفر نوروزیمونو بنویسم البته اگه این نت همراهی کنه چون یه بار کامل پستو گذاشتم ولی قط شدو تمام تلاشم ........... خداروشکر سال خوبی رو سپری کردیم  سال جدید با به دنیا اومدن اولین پسر خاله امیرعلی گلی شروع شد، خاله فداش اولین باره که خاله میشمممم با عقد عمه امیرعلی گلی ادامه پیدا کرد و با سفر دسته جمعی به اتمام رسید سه چهار روز اول که مشغول پرستاری از آبجی و نی نیش بودیم شکر خدا همه چی خوب پیش رفت برای عقد عمه امیرعلی رفتیم شمال اونجا همه جمع بودنو مشغول رتق و فتق امور مراسم، مراسم عقدکنان عمه هم با شکوه و به خوبی تمام شد ...
31 فروردين 1393

تولد

عزیز دلم  تازه از اصفهان راه افتادیم و توو مسیریم، این چند روز عید حسابی خوش گذشت  الان با گوشی اومدم ایشالله به سلامتی رسیدیم میام خاطرات شیرین کاریاتو مفصل میزارم فقط الان اومدم که تولدتو تبریک بگم عزیزم، فردا روزیه که خدا بهترین هدیه شو به منو بابات کادو داد دعا میکنم خودش همیشه در پناهش سالم و سلامت حفظت کنه                                                  &n...
13 فروردين 1393

آخر سال

بعضی عصراا که امیرعلی حوصله اش سر میره و درجه شیطنتش  بالا میزنه میفرستمش تو حیاط تا یه هوایی بخوره و گشتی بزنه و تجدید انرژی کنه   دیگه نمیدونم وسایلمو کجا باید بزارم که از دست این وروجک در امان باشه یاد گرفته هر جابخواد چیزی رو برداره که قدش نمیرسه میره صندلی میاره زیره پاش میزاره خودشو با هزارو یه ترفند میرسونه   امروز با باباش تو حیاط بود یهو دیدم یکی داره درو میزنه و میگگگگگه: درو باز کنین درو باز کنییین منم منم مادرتوووووون منومیگییییییییییی چند تا کتابه قصه براش خریدیم فداش بشم خیلی علاقه داره شاید در روز هفت هشت بار مجبورمون کنه که واسش بخوووونیم دیگه حفظ شدممم   ...
19 اسفند 1392