همین حوالی
دیروز حس کردیم امیرعلی گلی خیلی تنهاست و چون اطرافمون کسی نیست که پسرکم باهاش بازی کنه خیلی دلمون گرفت دمدمایه غروب بود که رفتیم پشت هتل لیپار ، یکی از مکان هایه زیبایه اینجا مدتی نگذشت که سرو کله چند تا بچه گربه پیدا شد و وروجک ما رو حسابی ذوق زده کرد یه دوست کوچولو هم اوومدو همبازیه پسر ما شد. رو تخت کناری یه خانواده نشسته بودن دیدیم امیرعلی هی میگه شادمهر....شادمهر.... و به اون تخت اشاره میکنه ...با تعجب نیگا کردیم دیدیم بنده خدا واقعآ شبیه شادمهره مردیم از خنده توو نزدیکیمون یه آقایی داشت قلیون میکشید یهو امیرعلی گفت بابا ببین از تو دهن اوون آقاهه ...
نویسنده :
مامان امیرعلی گلی
18:00