امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
حلما بانوحلما بانو، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

امیرعلی گلم

بدون عنوان

  کاروان می آید از شهر دمشق بر سر خاک شهه سلطان عشق کاروان با خود رباب آورده است بهر اصغر شیر و آب آورده است کاروان آمد ولی اکبر نداشت ام لیلا، شبه پیغمبر نداشت کاروان آمد ولی شاهی نبود بر بنی هاشم دگر ماهی نبود سید علی ممتحن   ...
2 دی 1392

هنر مامان و پسرش

امروز وقت آزاد داشتم تصمیم گرفتم برا پسرم سالاد الویه که دوست داره درست کنم قبل از اینکه کارم تموم شه قربونش برم خودشو سیر کرد در انتهایه کار تصمیم گرفتم روشو تزئین کنم تا بابایی امیرعلی هم خوشش بیاد آخه زیاد اهله الویه نیست برعکسه منو امیرعلی گلی که عاشقشیم اینم حاصله کارم   البته کارم در مقابل هنرایه دوستان هیچه گل رز سفید با شلغم و رز سرخ با گوجه فرنگی درست شده، گلایه نارنجی هم که واضحه از هویج و خیارشوره برگاشم شاهی و گیشنیزه این از هنر مامان، حالا بریم سراغه هنر پسر چند روزه پیش با یه صحنه ی عجیب مواجه شدم آقایه امیرعلی رفته بود سراغه لوازمه آرایش و حسابی هم...
17 آذر 1392

تشکر

امروز امدم منحصرآ از یه دوست خیلی عزیز تشکر کنم یه دوست فوق العاده تو نی نی وبلاگ که هر وقت هرجا به مشکلی بر میخوریم میتونیم روش حساب کنیم همه تون وبلاگ توت فرنگی رو میشناسید مامان علیرضا جون یکی از دوستایه گل منه که خیلی دوسش دارم و همیشه از مطالبه وب آموزندش استفاده میکنم جدیدآ هم زحمت کشیدنو کلیپی از عکس کوچولوهایه نی نی وبلاگ به مناسبت محرم آماده کردن و گذاشتن تو وبشون، عکس امیرعلی گلی هم هست منکه وقتی تماشا کردم خیلی تحت تآثیر قرار گرفتم خواستم همینجا  از دوست مهربونم بابت همه چی تشکر کنم مامان علیرضا جون خیلی عزیزی ممنونم   اگه خواستید از وب توت فرنگی دیدن کنید اولین لینکمه ...
6 آذر 1392

خاطرات جدید

از وقتی محرم اومده حالو هوای دل منم عوض شده، دیکه کمتر وقت میکنم بیام نت چون روزا که مشغول کارم و شبام مجلس آقا امام حسین(ع) چند روزیه که به پسرکم در مورد امام حسین و حضرت علی اصغر میگم و اونم با هیجان گوش میده و بعدآ برا بابا تکرار میکنه و من کلی ذوق میکنم پسرم دلم میخواد حسینی باشی و حسینی زندگی کنی دوست ندارم از این مسیر خارج بشی دو شب اول که رفتیم مجلس ، فداش بشم هم جو براش جدید بود هم صدایه بلندگو باعث شدکه کمتر از جاش بلند شه و اذیت نکرد ولی از شب سوم به بعد یخش باز شد دیگه نمیتونستم نگهش دارم یه آقا پسری روبه رو نشسته بود با ماشینش لج امیرعلی رو در میاورد همش بهش نشون میداد ولی نمیداد تا با...
20 آبان 1392