خاطرات جدید
از وقتی محرم اومده حالو هوای دل منم عوض شده، دیکه کمتر وقت میکنم بیام نت
چون روزا که مشغول کارم و شبام مجلس آقا امام حسین(ع)
چند روزیه که به پسرکم در مورد امام حسین و حضرت علی اصغر میگم و اونم با هیجان
گوش میده و بعدآ برا بابا تکرار میکنه و من کلی ذوق میکنم
پسرم دلم میخواد حسینی باشی و حسینی زندگی کنی دوست ندارم از این مسیر
خارج بشی
دو شب اول که رفتیم مجلس ، فداش بشم هم جو براش جدید بود هم صدایه بلندگو
باعث شدکه کمتر از جاش بلند شه و اذیت نکرد ولی از شب سوم به بعد یخش باز شد
دیگه نمیتونستم نگهش دارم یه آقا پسری روبه رو نشسته بود با ماشینش لج امیرعلی رو
در میاورد همش بهش نشون میداد ولی نمیداد تا بازی کنه پسر منم که قربونش بشم
عشقه ماشینه میخواستم جامو عوض کنم ولی متآسفانه جایی نبود خلاصه خیلی
اذیت شدم شب بعد رفت مجلس مردونه
یه کم هوا سرد شده و هم خودم هم پسرکم یهریزه سرما خوردیم الان خوابیده
فداش بشم زیر لب داره حرف میزنه
از شیرین کاری هایه جدید امیرعلی گلی بگم:
جدیدآ یاد گرفته همه چی رو تو خونه قیمت میکنه
آقا این سیب زمینی چنده؟
آقا این پیازا چنده؟
آقا این صندلی چنده؟
آقا ...
و همش باید من برا هر کدوم از اجناسی که میگه به عنوان فروشنده یه قیمتی بگم
مثلآ 1000 تومن و این خرید ادامه داره تا همه ی وسایل خونه و کچل شدنه آقایه فروشنده
یه روز یه شاخه گل از تو گلدون برداشت آورد باباییش گفت کار بدی کردی برو بزار سر جاش
گلدون پر بود و هر کاری کرد نتونست اون شاخه گلو بزاره ولی از اونجایی که پسر من کم از
انیشتن نداره و یه راه حلی همیشه پیدا میکنه تو یه لحظه مشکلو برطرف کرد بله همه گلارو
از تو گلدون در آورد و شاخه گل دستشو گذاشت تو گلدون
چند بار برایه سرگرم کردنش عکس ماشین سرچ کردم گذاشتم نیگاه کنه
کلی ذوق میکرد
دیگه تا میام پشت سیستم میاد میگه ماشین پلیس برام سرچ کن چاره ای
ندیدم جز اینکه نشستن پشت سیستمو نوبتی کنیم هر وقت میاد میگم مامان
نوبت منه طفلکم میره تا وقتی صداش کنم
بگم، بیا پسرم نوبتت شده
یه آقا پسر کربلایی
البته خواب آلود