امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره
حلما بانوحلما بانو، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

امیرعلی گلم

ماجرای سفر دایی و خاله

امیرعلی در حال بازی با دایی از راهه دورررررررررر روزهای دریایی امیرعلی --------------------------------------------------------------------------------------------------------- ظ این عکس از پست قبل جا مونده بود -----------------------------------------------------------------------------------------------------   در بازگشت از سفر، خاله و دایی امیرعلی گلی رو با خودمون آوردیم و یه هفته پیشمون بودن تو این مدت هر روز بیرون بودیم و حسابی خوش گذروندیم و  پسرکم کلی بهشون وابسته شده بود دیشب رفتن و  امیر علی از سرشب که متوجه شده بود بهونه گیری میکرد یک ساعت دایی دنبال جورابش میگشت آخر...
27 بهمن 1392

این چند وقته

از همه ی دوستانی که در نظرسنجی ما شرکت کردند صمیمانه تشکر میکنم   تو این مدت که نبودم اتفاقات زیادی افتاد و الان تا جایی که بتونم ماندگارشون میکنم اول بگم از 4 شب گذشته که خیلی سخت بهمون گذشت چرا که پسرکم سخت مریض شده بود و سه شب تب شدید داشت و پایین نمیامدمن و باباییش شیفتی بیدار بودیم و پاشویه و دستمال رو سر و... دیشب خداروشکر تب نکرد ولی تا صبح ناآرام بود و انگار جایی از بدنش درد میکرد مدتی هست که هر از چند گاهی شبا پاهاش درد میگیره و بهانه گیری میکنه دکتر گفت به خاطر رشدشه عصر که از خواب بیدار شد گریه میکرد و به دهنش اشاره میکرد نیگاه کردم دیدم لثه دندون کرسیش زخم برداشته و خون میاد یه...
12 بهمن 1392

شیرین بازی

                عزیزه دله مامان یه چند وقتیه شیرین بازی هات زیاد شده قربونت برم اینقده خندم میگیره از حرفا و کارات که دلم میخواد حسابی بچلونمت چند وقت پیش داشتی شیر میخوردی یه کم ریخته بود رو میز اومدم باهات دعوا کنم گفتم مامان چرا ریختی؟ با خونسردی گفتی با من چیکار داری منکه دارم شیرمو میخورم (منکه قیافه عصبانی گرفته بودم ترکیدم از خنده) یا دو شب پیش تو پذیرایی با بابا موز خوردی تموم شد بهش گفتی بابایی بازم موز میخوای گفت بله اومدی تو آشپزخونه گفتی مامان بهش موز بده و رفتی دیروز وردنه منو برداشته بودی دستت بود اومدی کنارم گفتی مامان با این نمیزنم ب...
12 دی 1392

شب یلدا92

شب یلدا تنها بودیم مثه همیشه، آخه ما غریبیم و از خانواده هامون دور افتادیم و تو اینجور شبا حس تنهایی بیشتر آزارمون میده ولی عوضش با همه تماس گرفتم خدا خیر بده همراهه اولو طرحه رایگانو فعال کردیم و حسابی با همه صحبت کردیم البته کسی نفهمه به هیچکی نگفتیم رایگانه طفلی ها همش میگفتن قطع کنین پوله تلفنتون زیاد میاد و ما هم که دستو دلباز خلاصه خوب بود و خوش گذشت ایشالله هیچکی از دوستان تنهایی رو تجربه نکنه میریم سراغ عکسایه شب یلدا   اینم سفریه سادیه شب یلدایه ما خرابکاریه آخر مهمونی که تا دو روز پاک نشد یه غروبه زیبا در ساحل وقتی امیرعلی از خستگی خوابش برد...
3 دی 1392

بدون عنوان

  کاروان می آید از شهر دمشق بر سر خاک شهه سلطان عشق کاروان با خود رباب آورده است بهر اصغر شیر و آب آورده است کاروان آمد ولی اکبر نداشت ام لیلا، شبه پیغمبر نداشت کاروان آمد ولی شاهی نبود بر بنی هاشم دگر ماهی نبود سید علی ممتحن   ...
2 دی 1392

هنر مامان و پسرش

امروز وقت آزاد داشتم تصمیم گرفتم برا پسرم سالاد الویه که دوست داره درست کنم قبل از اینکه کارم تموم شه قربونش برم خودشو سیر کرد در انتهایه کار تصمیم گرفتم روشو تزئین کنم تا بابایی امیرعلی هم خوشش بیاد آخه زیاد اهله الویه نیست برعکسه منو امیرعلی گلی که عاشقشیم اینم حاصله کارم   البته کارم در مقابل هنرایه دوستان هیچه گل رز سفید با شلغم و رز سرخ با گوجه فرنگی درست شده، گلایه نارنجی هم که واضحه از هویج و خیارشوره برگاشم شاهی و گیشنیزه این از هنر مامان، حالا بریم سراغه هنر پسر چند روزه پیش با یه صحنه ی عجیب مواجه شدم آقایه امیرعلی رفته بود سراغه لوازمه آرایش و حسابی هم...
17 آذر 1392