این چند وقته
از همه ی دوستانی که در نظرسنجی ما شرکت کردند صمیمانه تشکر میکنم
تو این مدت که نبودم اتفاقات زیادی افتاد و الان تا جایی که بتونم ماندگارشون میکنم
اول بگم از 4 شب گذشته که خیلی سخت بهمون گذشت چرا که پسرکم سخت مریض شده
بودو سه شب تب شدید داشت و پایین نمیامدمن و باباییش شیفتی بیدار بودیم و پاشویه و
دستمال رو سر و...
دیشب خداروشکر تب نکرد ولی تا صبح ناآرام بود و انگار جایی از بدنش درد میکرد مدتی هست
که هر از چند گاهی شبا پاهاش درد میگیره و بهانه گیری میکنه دکتر گفت به خاطر رشدشه
عصر که از خواب بیدار شد گریه میکرد و به دهنش اشاره میکرد نیگاه کردم دیدم لثه دندون
کرسیش زخم برداشته و خون میاد یه کم شیر سرد دادم بهش خوب شد
هنوزم در تعجبم که چرا لثه اش اینجوری شد اگه از دوستان در این مورد تجربه ای داره
خوشحال میشم بهم بگه
نمیدونم یه چند وقتیه خیلی از این اتفاقات برامون میوفته
مثلآ یه هفته پیش بود که من عصر سر کار بودم امیرعلی و باباش داشتند میومدن دنبال من که
تو یه لحظه پسرکم اصلآ معلوم نیست چطور از چند تا پله میوفته و ضربه به بینیش میخوره و
کمی خونریزی و کلی دردددد....
در حالی که اصلآ مشکلی تو پله نداشت و خیلی راحت بالا و پایین میومد
نمیدونید وقتی باباش زنگ زد بهم که زود بیا دم در که اتفاق بدی افتاده چطور خودمو رسوندم
و با دیدن پسرک بی حال با بینی خون آلود چه حالی بهم دست داد فک کردم خدای
نکرده ضربه ای به سرش خورده
بعد فهمیدم که بیحالی به خاطر ضربه نبوده به خاطر خواب آلودگی بود چون استراحت نداشت
طفل معصومممم
درست زمان خوابش اومده بودن دنباله من خیلی احساس گناه داشتم
کامم تلخ شد از این اتفاقات ولی خداروشکر که همه چیز به خیرو خوشی سپری شد
و اما دیروز رفتیم پیکنیک حسابی جبران کردیم
خیلی خوش گذشت مخصوصآ که پسرکم حالش بهتر شده بود
موزه هم رفتیم که عکساشو در ادامه مطلب میزارم
شیرین زبونیایه این چند وقته:
بعد از خرید،بابا از مامان میپرسه: چی میخوری؟
مامان: هات داگ
پسرکم میگه: منم هاپ هاپ میخوام
البته ما زیاد اهل فست فود نیستیم ولی به ندرت و در مواقع اضطرار میخوریم
یه شب تو یه فیلم لیوان کمر باریک سنتی که مامان خیلی دوست داره رو نشون داد
مامان گفت: من از اینا میخواممممممم
چند شب بعد تو یه فیلم دیگه دوباره همون لیوانارو نشون داد اما ایندفه
پسر گفت: من از اینا میخواممم مامانی میخوای برات بخرم
دوستان چند روزی قراره بریم سفر خوشحالم چون دلم واسه خانوادم تنگ شده
محتاجه یه دعایه مخصوصه شما دوست مهربونمم
ایشالله بلا از همه دور باشه و خدا همه رو حفظ کنه
حالا عکسایه این چند وقته:
اینجا مامان حسابی پله ها و حیاطو شسته
با خوشحالی و البته خسته برمیگرده که یه چایی میل کنه بلکه خستگیش در بیاد که...
با این صحنه مواجه میشه
چهره ای حق به جانب و مامانی که دوباره شستنو رو شروع میکنه
بعد از حادثه ی افتادن، فداش بشم بینیشو ببینید چقد متورم شده بود
تا چند روز وقتی صورتشو میشستم مواظب بودم دست به بینیش نزنم چون
دردش میومد
واما دیروز و تفریحات و گردش ماااااااااا....
میشه گفت زیباترین نقطه ی شهر ما اینجاست که واقعآ دوسش دارم
غروب آفتاب
اگه اون ته تهارو دقت کنین انعکاس غروبو تو دریا میبینید
دیروز و بازدید از موزه:
کشتی تمامآ از صدف ساخته شده
خیلی جالب بود کنار درب ورودی دنده های نهنگو گذاشته بودن بس که بزرگ و هیجان انگیز
بود یادم رفت عکس بندازم
اولش امیرعلی گلی خیلی خوشحال بود
ولییی...
بعد که رسیدیم به مجسمه ها این شکلی شد
البته حق داشت چون خیلی واقعی به نظر میرسید، یه کم ترسناک بودن
و امیرعلی همچنان این شکلی
ولی واقعآ زیبا بود