ماجرای سفر دایی و خاله
امیرعلی در حال بازی با دایی از راهه دورررررررررر
روزهای دریایی امیرعلی
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
ظ
این عکس از پست قبل جا مونده بود
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
در بازگشت از سفر، خاله و دایی امیرعلی گلی رو با خودمون آوردیم و یه هفته پیشمون بودن
تو این مدت هر روز بیرون بودیم و حسابی خوش گذروندیم و پسرکم کلی بهشون وابسته شده بود
دیشب رفتن و امیر علی از سرشب که متوجه شده بود بهونه گیری میکرد
یک ساعت دایی دنبال جورابش میگشت آخرش امیرعلی رفت از پشت مبل آورد داد دستش،
فداش بشم قایمش کرده بود کلی به این کارش خندیدیم ولی تهه دلمون گرفت
وقتی برا راهی کردنشون رفتیم میخواست باهاشون بره هرچی گفتم مامان ما نمیریم
قبول نمیکرد و تو ماشین هر چی دستش میرسید پرت میکرد و کلی گریه .....
بغلش کردمو کلی قربون صدقش رفتم افاقه نکرد
بردیم تو شهر چرخوندیمش و براش قصه گفتمو اسباب بازی خریدم تا آروم گرفت
ولی وقتی تنها برگشتیم خونه تو چشاش میشد غمشو دید....
.................................................................................................
این پستو دیشب نوشتم ولی نمیدونم چرا وقتی آمدم شکلکاشو بزارم تمومش حذف شد
الان دوباره گذاشتم ولی نمیشه شکلک گذاشت[ناراحت]
فونتشم نمیشه بزرگ کرد!!!!!!!!
عکسارو هم طبق معمول آخر مطلب گذاشتم ولی نمیدونم چرا اول پست اومد
مثه اینکه اینجا همه چی در هممممممممه[تعجب]
دوستان کسی میدونه چی شده؟؟؟؟!!!!!