امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره
حلما بانوحلما بانو، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

امیرعلی گلم

کادو شب یلدا

از یه ماه بیشتره که امیرعلی گلی به مهد کودک  نرفته چون تو این مدت یا مهمون داشتیم یا مهمون بودیم.  دیروز بعد این مدت فرستادمش مهد خیلی دلش تنگ شده بود... اینم کادو شب یلدا که مهد به پسرکم داد البته با تآخیر       ...
14 دی 1393

حرص خوردن

مامان در حاله آدامس جویدنه که پسری میگه؟ مامان چی میخوری؟!! مامان با حالت شوخی: حرص میخورم پسر ک با جدیت" منم حرص میخوام   مدتیه که پسری خوشحاله چون کسایی که دوس داره دورشن و بعد از یه مدت بیماری ،حسابی بهش خوش میگذره .... یک سفر کوتاه و یک ساحل خاطره انگیز....     ...
12 آذر 1393

چهارمین یا حسین( ع) امیرعلی

محرم امسال یه فرقی داشت، امیر علی گلی دیگه وارد محفل عزاداری آقایون شد و دل مامانیش یه کوچولو  واسه این سه سالی که با پسرکش میومد مجلس عزاداری امام حسین( ع ) تنگ میشد   یاد یه خاطره زیبا افتادم: محرم سال قبل به دنیا اوومدن پسرکم ...یه شب باباش از هیآت اوومد و یه دست لباس حضرت علی اصغر همراش بود گفتم این لباسا مال کیه ؟!! گفت: دم در هیآت یه آقایی بهم گفت لباس علی اصغر نمیخوای؟ گفتم:من بچه ندارم، آقا گفت: ببر انشالله سال آینده تن بچت کن. قربون امام حسین و علی اصغرش برم که دقیقا محرم سال بعد با همون لباس بردمت مجلس آقا.... ایشالله همیشه زیر پرچم امام حسین( ع) سالم و سلامت باشی عزیزک مامان پسرک 7 ما...
15 آبان 1393

اولین روزای مهد کودک

سلام دوستان خیلی وقته نیستم دلم واسه همتون تنگ شده ،دیگه کمتر وقت میکنم به این خونه مجازی سر بزنم . اما اتفاقاتی که این چند وقته بر ما گذشت: امیرعلی گلی در 3 سال و نیمگی وارد مهد شد ،البته سال گذشته یکی دو روزی مهد رفت ولی به دلایلی که در یه پست مفصلا در موردش بحث شد تصمیم گرفتیم از مهد برش داریم. ولی امسال پسرکم دیگه به حدی رسیده بود که توو خونه حوصله اش سر میرفت و مارو مصمم کرد که پروژه مهدو اجرا کنیم. و بعد از کلی این پا و اوون پا کردنو پرسو جو بالاخره مهد معقولی یافتیم و پسرکو اونجا سپردیم.... اما بگم از روز اول ... تصمیم گرفتم برای اینکه با محیط آشنا بشه و دلش آروم بگیره چند دیقه ای پیشش بمونم ب...
3 آبان 1393

خوشا شیراز

سلام به دوستای خوبم یه چند وقتیه کسل شدم انگار بعد برگشتن از مسافرت و اوون همه گشت و گذار الان که برگشتیم خونه، دیگه دل و دماغ ندارم بالاخره با هزار تا زور و زنگ تصمیم گرفتم خاطرات این چند وقته رو تا فراموش نکردم به ثبت برسونم، آلزایمره دیگه !!نمیشه رویه مخیلم زیاد مانور بدم از 20 مرداد بود که محیایه سفر شدیم عروسیه عمه و عمویه امیرعلی گلی اوونم توو یه روز  جایه همه خالی دو تا عروس و داماد داشتیم و چون عروس و دامادا با هم خواهرو برادر بودن هیچ ممنوعیت شرعی هم نبود و خیلی راحت بودن و واقعآ عروسیه بامزه ای بود حسابی خوش گذشت ان شالله که خوشبخت بشن بعد عروسی راهیه یه سفر خاطره انگیز شدیم یزد و شیرازو شهرهایه بین راهو ...
18 شهريور 1393

سفر به ساحل طلایی ایران

چند روز تعطیلات عید فطر به یاد سه سال پیش همین موقع که امیرعلی 5 ماهه بود هوس رفتن قشم  به سرمون زد شب عید بندر بودیم هوا گرم و مرطوب بود حتی واسه ما که به هوای گرم عادت داریم هم سخت بود صبح فردا راه افتادیم سمت قشم، خداروشکر هواش بهتر بود و رفته رفته خوب شد... برعکس تصورمون مسافر زیاد اوومده بودن مخصوصآ درگهان محل اقامتمون قشم بود و در کل این چند روز راحت بودیم و خوش گذشت... روزا درگهان و شبا قشم رو حسابی در نوردیدیم و در نهایت خسته و پادرد برمیگشتیم... یه روز هم حسابی سواحل و جاهای تفریحیه جزیره رو اکتشاف کردیم ولی چون هوا گرم بود زیاد جای مانور نداشتیم  اما بگم از پسرک شیطونم.... تو این چ...
12 مرداد 1393
1025 11 18 ادامه مطلب

قدر این شبامون

خدای مهربونم ممنونم ازت به خاطر اینکه یه سال دیگه بهمون توفیق دادی که ماه رمضان و شبهای قدرو ببینیم خدایا شکرت به خاطر همه ی نعمت هایی که به ما دادی و ببخشمون اگه قدرشو نمی دونیم ،  خدایا اعمال همه رو توو این شبا بپذیر گناهامون را ببخش و بیمارانو شفا بده و ....   دیشب توو مسجد وقتی کنارم مثه یه آقا نشستی و از جات جم نخوردی تا نماز تموم بشه بهت افتخار کردم و خدایم را شکر کردم به خاطر  اینکه پسرکم داره بزرگ میشه و دیگه توو مسجد راه نمیوفته مهرارو جمع کنه و تسبیح دیگرانو گم کنه البته اینا واسه خیلی وقت پیشا بود جدیدآ گاهی خیلی متعجبم میکنی با حرفات با کارات میمونم از کجا و...
28 تير 1393

ماه خدا

                      ماه مبارک آمد، اي دوستان بشارت کز سوي دوست ما را هر دم رسد اشارت آمد نويد رحمت، اي دل ز خواب برخيز باشد که باقي عمر، جبران شود خسارت     عزیز دلم وبلاگت یه ساله شد     ...
8 تير 1393

روزایه فوتبالی...

فک نمیکنم هیچ ایرانی این شبو هیچ وقت فراموش کنه چرا که علی رقم بازی خیلی خوب ایران در مقابل آرژانتین، تیم ما در دقیقه 91 گل خورد... ولی خیلی عالی بازی کردن ها واقعآ خسته نباشن   پسرکم اصلآ دوست نداره ما فوتبال تماشا کنیم فک کنم حوصلش سر میره هر وقت جیغ و دادو بیداد بابا و مامانو میبینه حیرت زده بهمون خیره میشه .... شایدم میترسه ... در هر صورت این ایام بیشتر با فوتبال میگذره و حوصله پسری گاهی اوقات از خوونه موندن سر میره هوا هم گرم شده و نمیشه زیاد بیرون رفت به ماهه پر برکت رمضان هم داریم نزدیک میشیم انشالله خدا توفیق عبادت به همه بده از همه ی دوستان التماس دعا دارم چند تا ع...
1 تير 1393

بازم خنده بازار

چند روزه که به آقا پسری خوش میگذره دایی جونیاش اینجانو حسابی با اوونا سرگرمه اسم مشخصات و تعداد دایی و خاله و عمه و عمو و بچه هاشونو یاد گرفته عمو اوومده بود از پسرک پرسیدم چند تا عمو داری؟ اسمشونو بگوو...  گفت: عمو جواد و عمو پورنگ و... مردیم از خنده فک کرده بود عمو پورنگم عمویه واقعیشه ... بعد مریضی خداروشکر ماشالله اشتهاش بهتر شده چون غذا الویه بود و آقا عاشقشه زیاد خورد، رکابی تنگی تنش بود دیدم یه دفه یه نفس عمیق کشید و در حالی که کشو قوس میدادو شیکمش از زیر لباس معلوم بود گفت :مامان یه لباس تنگ دیگه بیار شیکمم باد کرده تا چند دقیقه داشتم به این حرفش میخندیدم و بقیه که متوجه نشده بودن هاج و واج به خنده ی...
21 خرداد 1393