یاد ایام بخیر
خیلی وقت بود که قصد ساختن وبلاگی برای عزیز دلم را داشتم ولی به دلیل مشغله زیاد موفق به این کار نشدم و حالا سعی در جبران مافات دارم هر چند می دانم بسیاری از خاطرات شیرین با هم بودنمان را نمی توانم بازنویسی کنم ولی در مجموع باید بگم که وجود و حضور امیرعلی در کنارم یکی از معجزات الهی بود که به چشم خود دیدم ، درست زمانی که در انتظارش بودم ،خدای مهربان این فرشته ی پاک را به من بخشید و چه زمانهایی بود که از خدایم خواستار حفاظت از او بودم و تنها امیدم به او بود، چرا که خطر سقط را پشت سر گذاشته بودم و حاملگی پر خطری داشتم ولی خدایه مهربانم فرزندم را در پناه خود حفظ نمود وبه سلامتی به دنیا آورد. هر چقدر هم که شکرگذارش باشم باز هم کافی نیست و فرزندم را همواره به او میسپارم.
روز تولد امیرعلی زیباترین روز زندگی ام بود و اورا در کنارم احساس میکردم و بعد از انتظار طولانی او را در آغوش گرفتم
وقت تولدقد و وزن کاملا طبیعی بود ٣کیلو و ٣٠٠ گرم
یادش بخیر عزیزم چه خاطراتی با هم داشتیم الان که دارم خاطرات را مرور میکنم دلم برای آن روزها تنگ میشه تو هر روز بزرگ میشی و این نهایت آرزویه ماست.
پسرکم ١٢ روزه بودی که به خونه ی خودمان برگشتیم دل بابایی برات تنگ شده بود، مدتی طول کشید تا به هوای جدید عادت کردی. تا ٤ماهگیت دوچار کولیک نوزادی بودی و شبها تا صبح دل درد می شدی و منو بابایی با هزار ترفند سعی میکردیم آرامت کنیم. با تاب دادن در پتو- ماشین سواری- دارو و....
در یک ماهگی به دلیل دل در د هایت برای اولین بار پیش متخصص اطفال آقای شفارودی رفتیم و وزنت ٨٠٠ گرم اضافه شده بود و دکتر توضیحات لازم را دادند و خیالمان را بابت اینکه چیز خاصی نیست، راحت کردند.
خوابت تنظیم نبود و شبها بیدار بودی و روزها هم خواب خرگوشی داشتی
٣٠ روزه بودی که مجبور شدیم که به تشخیص پزشک ختنه ات کنیم که آن هم ماجرایی داشت دل مامانی اون روز بد جور شور میزد و طاقت بیقراری و دردتو نداشت و چند بار سر دکتر داد کشید که چرا بچم اینقد جیغ میزنه نکنه بیحسی اثر نکرده و دکتر خونسرد بودولی بعد از عمل از قبل آرام تر شدی.
واکسن دوماهگیت هم ماجرایی بود هم منو هم بابایی طاقت دیدن اون لحظه رو نداشتیم
عزیزکم با اشتیاق بزرگ شدنتو میدیدم و هر لحظه از رشدتو با عکس و فیلم ثبت میکردم تا بزرگ که شدی ببینی و لذت ببری.
همیشه دوستت داشتم و خواهم داشت.