یاد ایام 2
امشب بابایی و پسری رفتن دو نفری بترکونندمنم از فرصت استفاده کردمو اومدم که ادامه ی خاطرات امیرعلی گلی رو بنویسم:
اولین دلتنگی گل پسرمو وقتی احساس کردم که تو پنج و نیم ماهگی مجبور شدم بسپرمش
دست پرستار،
چون مرخصیم تموم شده بود و مجبور بودم برم سر کار،
یادم نمیاد هیچ وقت از رفتن به سر کار تا این حد ناراحت بوده باشم.
روزایه اول خیلی سخت بود پشت سرم گریه میکرد و من با بغض و دل شکسته میرفتم
ولی چه می شد کرد زندگی سختی داره و برای رفاهش باید این کارو میکردم.
در فاصله رفتن تا برگشت چند بار با پرستارش تلفنی صحبت می کردمو جویای حالش میشدم.
ولی طفلی پسرکم از همون موقع بود که مریضیاش شروع شد، تو 6 ماهگی سرماخوردگی سراغش اومد و تا دو هفته گرفتارش بود فداش بشم ضعیف شده بود.
دندون در آوردنش هم خیلی سخت بود برا هر کدومشون تب میکرد و اذیت میشد،
یادمه اولین دندوناش که در اومد شب تب شدیدی داشت و هزیون میگفت تا صبح چند بار
پاشویش کردمو قطره استامینوفن دادم.
صبح دندونشو دیدم که در اومده خیلی خوشحال شدم .
تا اینجایه ماجرا رو داشته باشید تا بعد...