همین حوالی
دیروز حس کردیم امیرعلی گلی خیلی تنهاست و چون اطرافمون کسی نیست
که پسرکم باهاش بازی کنه خیلی دلمون گرفت
دمدمایه غروب بود که رفتیم پشت هتل لیپار ، یکی از مکان هایه زیبایه اینجا
مدتی نگذشت که سرو کله چند تا بچه گربه پیدا شد و وروجک ما رو حسابی ذوق زده کرد
یه دوست کوچولو هم اوومدو همبازیه پسر ما شد.
رو تخت کناری یه خانواده نشسته بودن دیدیم امیرعلی هی میگه شادمهر....شادمهر....
و به اون تخت اشاره میکنه ...با تعجب نیگا کردیم دیدیم بنده خدا واقعآ شبیه شادمهره
مردیم از خنده
توو نزدیکیمون یه آقایی داشت قلیون میکشید یهو امیرعلی گفت
بابا ببین از تو دهن اوون آقاهه داره دود میاد
صداش به حدی بلند بود که بنده خدا متوجه شد و به سرفه افتاد
ولی این جمله امیرعلی یه نکته مثبت داشت
چون دیگه اوون آقاهه قلیوونو گذاشت کنارو نکشید....
چند روز قبل داشتیم میرفتیم خونه بابابزرگ امیرعلی ،
توو مسیر ترافیک بود یهوو پسرم با جدیت و ناراحتی گفت:
چرا اینا همه دارن میرن خونه ی بابا بزرگ
نمیدونید چقد به این حرفش خندیدیم
طفلکم فک میکرد همه ی ماشینایه توو ترافیک میخوان برن خونه بابا بزرگش نگران شده بود
................................
چند تا عکس باقی مونده از سفر نوروزی
سال تحویل 93
باغ پرندگان اصفهان
یه روزه خیلی سرد همراه بارش بارون
یه تولد ساده و مختصر توو سفر
فداش بشم توو سفر لپاش سوخته بود