حال این روزهای من
روزی که اون دو تا خط ارغوانی رو روی بیبیچک دیدم به تپش قلب افتادم و بهت زده شدم...
یه کم که گذشت... فهمیدم فرزند دوم به همون زیبایی فرزند اول دوست داشتنی و خواستنیه.
راستش، همیشه در این مورد شک داشتم و نگران بودم که برای کوچولوی دومم اون ذوق و هیجان قبلی رو نداشته باشم .
اما اشتباه میکردم. حالا من مثل مادرهای باتجربه دیگر میدانم که دردهای مبهم و تنگی نفس و خستگی اعجابانگیز و خوابآلودگی مضحک طبیعی است، و مثل مادرهای جوان و تازهکار، هنوز از دیدن گوجه سبزم تو صفحه مانیتور سونوگرافی ذوق میکنم و گوشه چشمم خیس میشه...
چه قدر خاکی و خودمونی اومدی پیشم مامانی ...
چقدر بی ناز و منت قدم رو چشمم گذاشتی ...
الان چند وقتیه که تکونهای کوچولوتو حس می کنم.
دیگه با همه وجودم منتظر در آغوش کشیدنتم...
.........
اما بگم از پسرکم که خیلی از نی نی دار شدنمون خوشحاله
هر روز میادو حال آبجی یا داداششو میپرسه و میگه چرا به دنیا نمیاد پس؟!!!
هرجا هم میریم همه رو خبردار میکنه ..توو فامیل کوچه خیابون محله همه دیگه خبردارن که ما نی نی داریم...
با تشکر از دوست خوبم سارا که حال این روزایه منو زیبا به ترسیم کشید.