خاطره ی سفر
با وجود اینکه تمام برنامه هایه سفرمون به دلیل قضایایه پیش آمده بهم ریخت جهت تغییر
روحیه و آماده شدن برای یه سال کاری، تصمیم گرفتیم یه ده روزی بریم به مشهد برای
زیارت و شمال برای دیدن اقوام...
و خداروشکر همه چی خوب بود و امیرعلی جان هرجا میرفت حسابی گل میکاشت
و خجالت زدم میکرد
مخصوصآ مشهد خونه ی عمه جونم با همدستیه خاله ریز ه اش(خواهر کوچولویه خودم)
که سلطانه شیطنته حسابی شلوغی کردنو آتیش سوزوندن من از همین جا از عمه و
شوهر عمه عزیزم و همینطور پسر عمه و دختر عمه های گلم عذرخواهی میکنم
و قول میدم تا وقتی این وروجک ما حرف گوش کن نشده دیگه نیارمش اونجا.
شمال خونه ی بابا حاجی رو هم بی نصیب نزاشت،
چند نمونه از کارایه امیرعلی شیطون بلا تو خونه بابا حاجی:
- خونه بنایی داشتن و حسابی از آب گل آلود ماسه خورد
- برای ماهی تو آکواریوم دلش سوخته بود که گرسنه و سردش نباشه تو یه لحظه غفلت
شیر و لباسشو برا ماهیه انداخته بود دیدیم جنازش اومده سر آب
- یه بار یه لیوانو پرت کرد شکوند
- یه شب از ناراحتی رفتن پسرعموهاش تا ساعت دو و نیم صبح گریه کرد و آروم نشد
و هیچکی نتونست بخوابه
- تو جنگل همراهه پسرعموهاش هی میرفت تو آب رودخونه و لباساشو خیس میکرد
و مامانی مجبور بود همش لباساشو عوض کنه
درسته تو اون لحظه ناراحت میشدم ولی حالا که فکر میکنم جز اینا هیچ خاطره شیرینه
دیگه ای از این سفر برام نمونده
با همه ی وروجک بازیات دوستت دارم شیطونک من
در پست بعدی عکسایه سفرو میزارم عزیز دلم