یاد ایام 3
دوستان سلام رسیدیم به بخش سوم از خاطرات گل پسر ما:
جونم براتون بگه که پسرکم از همون بچه گی زمینه آلرژی داشت و اگه زیاد می دوید یا زیاد
میخندید وبالعکس زیاد گریه میکرد در نهایت به سرفه می افتاد و بالا می آورد
خیلی نگرانش می شدیم ولی دکترش گفت انشاالله تا ٦ سالگی برطرف میشه
به خاطر همون حساسیت سرماخوردگیهاشم خیلی طولانی میشد.الهی شکر که الان خیلی
بهتر شده
جشن تولد یکسالگی آقا پسری رو شمال گرفتیم
که خودش خاطرات زیبایی به جا گذاشت.
در خرداد ماه ٩١ درست زمان امتحانات بابایی که پیش دایی ها و خاله ها بودیم، پسرکم دوچار
آفت درون دهانی شد که واقعأ به خاطرش زجر کشیدم این مریضی مصادف شده
بود با دو سه روز تعطیلی وهیچ دکتری پیدا نمیشد جز دکترایه عمومی که نمیتونستن تشخیص
بدن ،یکی از همون پزشکا که اسمأ پزشک بود برا پسرم آزمایش خون نوشت و کلی اذیتش کرد و
آخرشم تشخیص نداد
با آزمایش خون مکافاتی داشتیم کارد میزدی خون ما در نمی امد
دایی که طاقت نیاوردو رفت بیرون
منو خاله با هم طفل معصوممو گرفته بودیم و هنوز بعد یک سال با یادآوری اون صحنه دلم به
درد میاد از اون پزشک شکایت کردم ولی هنوزم دلم خنک نشده
خدا پدر و مادر آخرین دکترو بیامرزه که دهن بچه رو باز کردو تشخیص داد وبالاخره بعد از چند
روزحالش روبه راه شدتو این چند روز جز شیر هیچی نتونست بخوره
بابا اون روزا مشغول امتحانات بود و خوش به حالش که ندید
بعد از اون ماجرایه آشنایی و خواستگاری و عروسی خاله پیش آمد که واقعأ جالب بود همش تو
دو ماه اتفاق افتاد
با تموم شدن تابستون دوباره از پسرکم جدا شدم ولی ایندفعه بزرگتر شده بود و با بچه های
دیگه بازی میکرد و دوست داشت پیششون باشه