تولد آبجی نی نی
حلما بانو بدنیا اومد.
توو 37هفتگی دخترکم 9ساعت راهو توو جاده طی کردم تا برسم خونه بابا پیشه آبجی جونا دیگه بعد از اون انتظار واسه اومدن دخملی شروع شد محرم فرا رسید هر روز قبل مغرب با داداشی راهیه مسجد محلمون میشدم هم پیاده روی بود هم واسه نماز جماعت کلی بهم روحیه میداد با شروع محرمم که بعد نماز مراسم عزاداری و زیارت عاشورا بپا بود و بعد مراسم برمیگشتیم خونه دلم میخواست دخملک صب کنه عاشورا تاسوعا هم تموم شه بعد قدم بذاره روو تخم چشممون
دخملکم اینقد حرف گوش کن بود که تا شب 14 محرم صبر کرد قربونش برم
دو روز قبل ار زایمان یه دردای خفیف داشتم ولی درد زایمانی نبود تا بالاخره دخملی من 6آبان 94 ساعت 9/30 شب پاهای کوچیکشو روو این کره ی خاکی گذاشت. درست یک شب قبل ار تاریخی که تعیین شده بود
وقتی دردام شروع شده بود و بسمت زایشگاه حرکت میکردبم چشمم به ماه کامل افتاد و یادم اومد که شب 14 محرمه و توو دلم صلوات فرستادمو این شد که اسم دخمل ناز من حلما گذاشته شد به معنی دختر صبور و شکیبا و منسوب به حضرت زینب.س.
ان شاالله همه نی نی ها در پناهه حق سالمو سلامت باشن
دوستان گلم من با گوشی این پستو گذاشتم ازتون عذر میخوام بدلیل اینکه نمیتونم با گوشی نظرات قبلی تون رو تآیید کنم بزودی میام و همشونو تآیید میکنم