روزهایی که گذشت
این روزا واسمون سخت میگذره... بدون زن عمو ،مخصوصآ که تو شهر غریب تنها همراه و همدممون بود.
هرجا که میریم بلکه روحیه مون عوض شه یادمون میوفته که دفه قبل با عمو و زن عمو اونجا بودیم
و با حالی خرابتر برمیگردیم خونه
باید بپذیریم که تقدیر این بود که فرشته ی زمینی آسمونی بشه ...
///////////
اما بگم از پسرکم
این چند وقته بگردم، زیاد دل و دماغ اینکه وقتمو باهاش سپری کنم نداشتم طفلکی پسرم دلش میگیره توو خونه عصرا دوستاش میان دنبالش میره حیاط بازی و حسابی خودشو درب و داغون و کثیف میکنه و برمیگرده هر روز باید دوش بگیره چون هوام گرمه ولی چه میشه کرد حوصله اش سر میره تنها توو خونه...
منم کم کم دارم تبدیل میشم به یه مامان قلقلی نشستن و پا شدن مشکل شده خوابیدنم که چی بگم ...
اما بگم از دخملکم (تازه سه هفته ست فهمیدم فسقلی دخملیه)
الان هفته 27 رو تموم کردم و توو 7 ماهم، طفلی دخملم مظلومه لگد نمیزنه مثه داداشش فقط آروم آروم تکون میخوره
توو این مدت اونم همپایه من ناراحت بوده فقط دعا میکنم خدا کمک کنه تآثیری روش نذاشته باشه
دختلکم دیرتر از داداشیش تکون خورد... 18 خرداد بود که یه تکون محکم خورد ،تا قبلش حرکاتشو حس نمیکردم
کم کم در تدارک وسایلشم چون اون آخرا دیگه انرژی کم میارم که وسایلشو کامل کنم.
ان شاالله همه چیز به خیری و خوشی سپری بشه غیر دخملی من دو تا دخملی دیگه هم هستن که توو راهن یکی دختر عمو امیرعلی که تا یه هفته دیگه ان شاالله بدنیا میاد اون یکی هم دختر عمه امیرعلی که درست هم سن دخملک خودمه
خدا ان شاالله یارو یاور همه باشه و نی نی ها به سلامت و دل خوش به دنیا بیان
یک سری عکس از این مدت که نبودیم....
آخی ... توو این شب زن عمو هنوز بین ما بود و همه دعوت ما کافه کشتی اومده بودن
آخر شب امیرعلی با باب اسفنجی عکس انداخت.
امیرعلی و پسر همسایه پایینی مون
امیرعلی بروسلی
نیمه های خرداد ماه جلسه ی اداری داشتم مجبور شدم آقارو با خودم ببرم، وروجکو ببینید کجا رفته
این عکسا مربوط میشه به روزایه اولی که پسرک تلاششو برای پوشیدن لباساش شروع کرده بود
پسلکو آبجی نی نی وقتی توو 4 ماه بود
امیرعلی و بچه محلا
همین چند شب پیشا