یه پسر سر به هوا
دوستان امیرعلی گلی جدیدآ خیلی نترس شده وقتی جایی میریم چهار چشمی باید حواسم بهش باشه که گم نشه بعد از ماجرایه گم شدن محمد طاهایه عزیز چشمم بدجور از گم شدنه بچه ها ترسیده اگه یه لحظه از جلویه چشم دور شه قلبم می ایسته اواخر مرداد ماه بود که با مامان بزرگ و بابا حاجی امیرعلی رفتیم خرید، با امیرعلی رفتم تو یه کفش فروشی تا یه کفش براش بخرم تا اومدم یه کفشو نیگاه کردم و گذاشتم سر جاش، دیدم امیرعلی نیست رفتم بیرون دوطرف سالن نبود غرفه بغلی بابا بزرگ و مامان بزرگش بودن رفتم از در نیگاه کردم ندیدمش دویدم تا تهه سالن قسمت خروجی ترسیدم بره تو خیابون یا کسی برده باشتش یعنی چشمتون روزه بد نبینه سکته رو زدم...
نویسنده :
مامان امیرعلی گلی
16:25