امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 23 روز سن داره
حلما بانوحلما بانو، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه سن داره

امیرعلی گلم

یه پسر سر به هوا

دوستان امیرعلی گلی جدیدآ خیلی نترس شده وقتی جایی میریم چهار چشمی باید حواسم بهش باشه که گم نشه بعد از ماجرایه گم شدن محمد طاهایه عزیز چشمم بدجور از گم شدنه بچه ها ترسیده اگه یه لحظه از جلویه چشم دور شه قلبم می ایسته اواخر مرداد ماه بود که با مامان بزرگ و بابا حاجی امیرعلی رفتیم خرید، با امیرعلی رفتم تو یه کفش فروشی تا یه کفش براش بخرم تا اومدم  یه کفشو نیگاه کردم و گذاشتم سر جاش، دیدم امیرعلی نیست رفتم بیرون دوطرف سالن نبود غرفه بغلی بابا بزرگ و مامان بزرگش بودن رفتم از در نیگاه کردم ندیدمش دویدم تا تهه سالن قسمت خروجی ترسیدم بره تو خیابون یا کسی برده باشتش یعنی چشمتون روزه بد نبینه سکته رو زدم...
25 مهر 1392

روز کودک

کودکم کودکانه بمان و کودکانه زندگی کن   قلبی کودکانه داشته باش تا شادی کودکی جاوید بماند       روزت مبارک فرشته کوچولو همیشه فرشته بمان       ...
17 مهر 1392

دو سال و نیمه گی

پسرم دو سال و نیمه شد دو سال و نیمه گیت مبارک عزیز مامان   دو سال و نیم از لحظه ی به دنیا آمدنت میگذره و حتی یه نفس بدون حضورت نکشیدم تنها دعام واست سلامتی و موفقیته یه دنیا دوستت دارم ...
11 مهر 1392

عکس های جنایت از زوایایه مختلف

عکس های جنایت مربی مهد امیرعلی گلی رو در ادامه خواهید دید           لازم به ذکر است که این جنایت توسط خود مربی مهد کودک صورت گرفته است نه بچه ها و تنها دلیلش هم این بوده است که امیرعلی شیرین زبونی کرده و او کنترلش را از دست داده و این بلا را سر او آورده است   دوستان الان خداروشکر صورتش خوب شده و رد دندون از بین رفته    نظرتون در مورد این جنایت چیه؟ ...
10 مهر 1392

اولین روزایه مهد

امروز دومین روزیه که پسرکمو میبرم مهد، اما مثل سالایه قبل ناراحت نیستم چون خودش خیلی علاقه نشون میده امروز دومین روز بود ولی خودش با خوشحالی از خواب بیدار شد و دلش میخواست بره. وضعیته مهد هنوز روبه راه نیست فقط به خاطر همسایه بردمش اونجا، چون معلم پایه اوله اون مدرسه است و هوایه امیرعلی رو هم داره بچه هایه خودشم اونجان ولی مشکل اینه که فعلآ دارن تعمیرات میکنن به مربی گفتم ممکنه امیرعلی رو نیارم ناراحت شد و گفت نمیزارم، امیرعلی باید بیاد من دوسش دارم خیلی احساس خوبی بهم دست داد و افتخار کردم گفتم تا پایانه تعمیرات نمیارمش. وقتی اومدیم خونه شعر عمو زنجیر بافو نصفه میخوند فهمیدم آموزش امروزش...
7 مهر 1392

عکس های سفر

سلام به همه ی دوستان اومدم با عکسایه سفرمون امیرعلی گلی به همراهه خاله ریزه در شاندیز   امیرعلی در جنگل های سر به فلک کشیده ی شمال   چه آقا پسر مؤدبی کنار ایستاده پسرعموهاشو که رفتن آب بازی تماشا میکنه مثه اینکه چش خورد پرید تو آب یه پسرعموی خوشکل که امیرعلی خیلی دوسش داره امیرعلی در باغچه ی خاله از خوشحالی حرکات نمایشی اجرا میکنه   به به گوجه ی خونگی برا آقا پسر ورجه وورجه تو سبزه ها چه حالی میده     نمایی از طبیعت زیبایه جنگل النگ دره گرگان یه آقا پسر جنگلی یه پسر خست...
6 مهر 1392

خاطره ی سفر

با وجود اینکه تمام برنامه هایه سفرمون به دلیل قضایایه پیش آمده بهم ریخت جهت تغییر  روحیه  و آماده شدن برای یه سال کاری، تصمیم گرفتیم یه ده روزی بریم به مشهد برای  زیارت و شمال برای دیدن اقوام... و خداروشکر همه چی خوب بود و امیرعلی جان هرجا میرفت حسابی گل میکاشت و خجالت زدم میکرد مخصوصآ مشهد خونه ی عمه جونم با همدستیه خاله ریز ه اش(خواهر کوچولویه خودم) که سلطانه شیطنته حسابی شلوغی کردنو آتیش سوزوندن من از همین جا از عمه و شوهر عمه عزیزم و همینطور پسر عمه و دختر عمه های گلم عذرخواهی میکنم  و قول میدم تا وقتی این وروجک ما حرف گوش کن نشده دیگه نیارمش اونجا. شم...
4 مهر 1392